پرستو داری به چه چیزی فکر میکنی که این قدر عمیقه؟!
– به قبر تو. بعد خندیدم. سارا با اخم گفت:
– خاک بر سرت روز آخری این جوری خداحافظی میکنی؟ با خنده گفتم:
– یه جوری میگی خداحافظی که انگار خونه تون کجاست!
– درسته که خونه هامون خیلی به هم نزدیکن ولی باز این قدر که همدیگه رو در طول سال می دیدیم و همیشه با هم بودیم که نمی تونیم باشیم.
از حرف سارا کمی دلم گرفت، راست میگفت. من و سارا از سال اول راهنمایی با هم بودیم، یعنی از وقتی که ما به این محله آمدیم. خانواده سارا که یک خانواده مذهبی هستند و تشکیل شده اند از سارا، پدر و مادرش و سجاد کوچولوی دو ساله از سال ها قبل در این محل زندگی می کردند. سارا مثل پدرش آقای سالاری صورت گرد و تپلی داره با دو چشم درشت قهوه ای که روی زمینه ی سفید پوستش خودنمایی چشمگیری داره. با موهای خرمایی که در بلند نگه داشتن اون با هم مسابقه داریم. قدش هم مثل من نه بلند و نه کوتاه، روی هم رفته دختر خوشگل و زیبایی هستش ولی سجاد شبیه مادرشه، صورتی گندمگون و کشیده و موهای مشکی.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.