یک نفر مثل یه سایه تند از جلوی پنجره رد شد و ما که متوجهش شده بودیم جوری جیغ کشیدیم که لرزش پرده ی گوشم رو خیلی راحت احساس کردم!… گلوم آتیش گرفته بود… لرزون و شمرده چند قدم رفتیم عقب… ولی چشم از اون پنجره و شیشه ی ترک خرده ش بر نمی داشتیم…
سارا به تته پته افتاده بود: شـ… شما… هم… دیدید؟!
نسترن – مرد بود… من… دیدمش!…
هق زدم و تو صورتش نگاه کردم… چشماش از حدقه زده بود بیرون: نسترن… نسترن خوبی؟!…
تکرار کرد: من دیدمش… مرد بود… ولی… ولی…
داد زدم: ولی چی نسترن؟… نسترن داری می لرزی… نسترن…
نفسش بالا نمی اومد… رنگش به سفیدی می زد… و فقط زیر لب یه چیز رو تکرار می کرد: صورتش… صورتش…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.