برشی از کتاب:
نفهمیدم دقیقا از کجا شروع شد؟! شاید از اولین لبخند او که دوربینم از لبهایش دزدید، نه! شاید هم پیش از حرفها، شاید از اولین نگاه شرمگینش که به چشمانم نرسیده، پایین افتاد تا هرگز نتوانم مستقیم به ان دو پیالهی مست، خیره شوم.
نفهمیدم کی و کجا، اما به خودم که آمدم، دنیای کوچک خصوصیام، پر از “او” شده بود.
یک عکس، دو عکس، سه تا… چشم که باز کردم اتاق کارم، پر از عکسهای ربوده شده از غزل بیخبری از من، بود. حالا نه یکی نه دوتا. صدها عکس از من را در حصار خود نگه میداشتند. اورا که میدیدم حالم خوب بود، اوضاعم رو به راه بود… میخندیدم، اصلا شارژ میشدم برای یک هفته!
شاید “شیفته” کلمهی مناسبی برای وصف حالم بود. من شیفتهی این دخترک سفالگر شده بودم.
او خودش بود، خود آنیمای من!
هر قدم که برمیداشت، هر حرفی که میزد، تمام رفتارهایی که در مواجه با موارد مختلف از خود بروز میداد، تماما آن چیزی بود که من اگر زن بودم، انجام میدادم. او اصلا خود من بود در یک قالب ظریف!
و من چقدر این خود جدای از خودم را دوست داشتم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.