رمان دچارت شدم ⭐️

برشی از کتاب 

ل**ب های یاسمن تکان ریزی خورد.لبخند نرمی روی ل**ب محمد نشست .
من دچارت شدم یاسمن …می دونی که دچار شدن از عاشق شدنم بدتره …نه عشق می شناسه نه تنفر … فقط می دونی دچاری و نمی تونی خلاص شی .
یاسمن به سختی اب دهانش را فرو داد . محمد چانه ی او را رها کرد و بو*س*ه ای به گونه ی یخ بسته اش زد کنار کشید و د ر حالی که شانه های او را می چسبد عاشقانه نگاهش کرد و گفت :
حالا که منو دچار کردی هیچ راه فراری نداری … مجبوری با من کنار بیای ؛مجبوری دوستم داشتی باشی … چون من خیلی حسودم .. چون این بدترین کار تو دنیاست . بدترین کاری که در حق یه نفر می تونی بکنی … این که عاشق نباشی و عاشقش کنی …
دوستم داشته باش یاسمن … نه به اندازه ای که من دچار شدم . به اندازه ی خودت و اون دل بزرگت که می دونم هر چه از صافی و پاکی دلت میاد