برشی از کتاب:
ادکلن را روی میز گذاشت و به اشک های لانه کرده و درچشم هایش نگاهی انداخت و سعی کرد به احساساتش غلبه کند
خل شدی نگار؟ حتما کار مهمی براش پیش اومده و باید می رفته وگرنه معلومه که بی دلیل توی همچین شبی تنهات نمی ذاره اون تو را دوست داره دیوونه شک نکن خودش اینو بهت گفت نگو که یادت رفته!
بغض را قورت داد و در حالیکه سعی می کرد خودش را گول بزند دست به سمت سرش کشید تا سنجاق موهایش را باز کند و بتواند ان تاج تجملاتی و تور سفید را که باعث دردسرش شده بود باز نماید.
چقدر دوست داشت دست های کس دیگری لای موهایش باشد تا تاجی را که ان شب زیبایی خاصی به چهره اش بخشیده بود از سرش باز کند اما افسوس اون نبود رفته بود کجا نمی دانست
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.