قسمتی از کتاب:
نگاهی به ساعت دیواری بزرگ کافه انداخت؛ یک ربع مانده بود به ده. میز را در کنج کافه انتخاب کرد. کیفش را روی میز شیشهای کوچک جلویش قرار داد و بر صندلی چوبی و گرد کافه نشست. به اطرافش نگاه کرد. این کافه تنها انتخاب او برای خلوتهای دونفرهاش با هامون بود. از خودش متعجب بود که چرا این مکان را انتخاب کرده است. لابد ارشا بیشتر از چیزی که فکر میکرد او را زیر نظر داشته است. شانهاش را بالا انداخت و به شمع گرد و بلند روی میز نگاه کرد و زیرلب زمزمه کرد: تو اگر شمع شوی، اشک شوی. من ز عشق تو چو پروانه به دورت گردم…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.