قسمتی از کتاب:
با تمام توانم دویدم جاده و نور ماشینی که نزدیک میشد، از بین درختان پیدا شد نفس سردی به پوست گونهام خورد میدونم پشت سرم به خون آشامه که قبل از شکار میخواد با طعمهاش بازی کنه، اما کور خونده!
بدون توجه به نوری که هر لحظه نزدیکتر می شد وسط جاده پریدم، صدای ترمز تو سرم پیچید و من فقط دویدم پام رسید به سمت دیگه آسفالت و صدای کوبیده شدن ماشین به چیزی بلند شد!
یک لحظه برگشتم به پشت سرم نگاه کنم که همون لحظه به چیزی کوبیده شدم انقدر محکم که روی زمین پرت شدم کسی مثل شبح از روم رد شد و به سمت خون آشام پشت سرم رفت میدونستم همون کسی بود که بهش خوردم یا بهتر بود بگم همون گرگ…
صدای ناله پر از درد خون آشام بلند شد با درد برگشتم به سمتش یه گرگ سیاه و سفید زیر نور ماه گردن اونو به دندون گرفته بود. لازم نبود به چشمهاش نگاه کنم تا بفهمم ویهانه! مگه گرگ سیاه و سفید دیگهای هم وجود داشت؟!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.