قسمتی از کتاب:
یلدا به چشمهای نگران او نگاه کرد و یک لحظه از تردید و ترس خودش خجالت کشید.
این مرد نگرانی که مقابلش ایستاده بود، او را دوست داشت.
او هم همینطور، که اگه نداشت این قلب دیوانهای که توی سینهاش به در و دیوار میکوفت، برای گرفتن سادهی دستهایش این همه کلافهاش نمیکرد.
لبی تر کرد و سعی کرد اشکهایش را پس بزند.
نمیتوانست از تردیدهایش برای این مرد بگوید…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.