هر جوری که بتونم و هر کاری که بشه می کنم ولی نمیذارم قسمتت غیر از امیربهادر باشه.. یه بار بهت گفتم بازم میگم، پیشونی نوشتت منم.. اینو یادت نره..
و بی هوا با کف دست ضربه ی آرامی به در زد که تن پریزاد لرزید و ناباورانه به او چشم دوخت..
امیربهادر نگاهش را از چشمان او کند و با عصبانیت پرده را کنار زد و از حیاط خلوت بیرون رفت..
لحظه ای بعد پریزاد صدای بسته شدن در حیاط را شنید..
هنوز همانجا ایستاده بود و به پرده ای که تکان می خورد نگاه می کرد..
زمانی که بی توجهی امیربهادر را نسبت به خود می دید شیدایش شده بود..
حالا که اعترافش را بی پرده می شنید با این دل مجنون و عاشق چه باید می کرد؟!..
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.