قسمتی از کتاب:
خیلی کارها دارم برای انجام دادن. همیشه وقتی زمان رو به اتمام است، آدم یادش میافتد چقدر کار نکرده دارد.
مسافری هستم که دم رفتن، یادش افتاده باید روی وسایل خانه ملحفهی سفید بکشد، به گلدانها، سیر و پُر آب بدهد، شیر اصلی آب و گاز را ببندد، پنجرهها را یکییکی چک کند مبادا باز مانده باشند و دست آخر باید یادش باشد کلید خانه را ببرد بدهد به همسایهی مطمئنش که هر روز سر بزند، به مرغ عشقها آب و دانه بدهد و هوای گلدانها را داشته باشد.
فکر میکنم این سفر، هر چقدر هم آدم آمادهاش باشد، باز هم آماده نیست و کاری نکرده و فراموش شده دارد. از آنها که وسط جاده بیهوا یادش میآید آخ! فلان کار را نکردم! عجیب هم نیست. آدمها در زندگی بارها و بارها به سفر میروند، اما فقط یکبار میمیرند. دلشوره دارم از مُردن. از کارهای نکرده و حسرتهایی که با خودم میبرم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.